امروز صبح با مامانم اینا رفتم بیرون واسه . قبلش فرصت نشد صبحونه بخورم. فقط دو سه تا شلغم و لبو خوردم. یکی دو ساعت بعدش، همچین گرسنه م شد که می خواستم از حال برم دیگه. خیلی حس بدی بود. تمام اون مدتی که دلم از گرسنگی ضعف می رفت، به اونایی فکر می کردم که این حس رو دارن، ولی هیچ راهی واسه برطرف کردنش ندارن. هیچی ندارن بخورن. فرقی هم نداره آدم باشه یا سگ یا گربه یا هر جوندار دیگه ای. حتی فکر کردن به این موضوع هم آزار دهنده بود. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش جامع آشپزی اخبار علم و دانش اخبار روز علم و سبک جدید مدیر سئو پزشکی خانه هوشمند پارمیس دانلود دانشجویی دعاها و اذکار الهی برای افزایش رزق و روزی کم حرفِ پرفکر