آخرین نفری که از عملیات برمی‌گشت خودش بود. یک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگین رفت کلاه خود را برداشت،برگشت. گفتیم«اگه شهید می‌شدی…؟» گفت«این بیت المال بود.» + حاج احمد متوسلیان همه دور هم نشسته بوديم. اصغر برگشت گفت«احمد،تو که کاری بلد نيستی . فکر کنم تو جبهه جاروکشی می‌کنی،ها؟» احمد سرش رو پايين انداخت، لبخند زد و گفت«ای… تو همين مايه ها.» از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی يک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه. احمد ,احمد متوسلیان منبع

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شماره تماس تهیه محصولات09334336389 لبخند در فوتوشاپ مرجع تخصصی سازه های جهان زیلو rozoshab graphickamal سرمستي پورتال جامع صبا شرکت تهویه سازان پرسپولیس|66051586 دانلود رایگان مقاله